آقـــــآیــــــ... سر بهـ هوا



از طرف آقای سر به هوا دعوت شدیم به چالش داستان من و وبلاگ نویسی!

اینکه چی شد که از این دنیای مجازی بزرگ به یک صفحه از بیان پناه آوردم؟

البته داستان من جذابیتی نداره؛ ولی خب داستان خودمه و دوست داشتم بی مزه پیش بره:)

 

موج اول!

از روزی که با اینترنت آشنا شدم کار من وبگردی های بی هدف بود و تصورم از سایت/وبلاگ نویسی همیشه پیچیده بود و فکر میکردم کسانی که پشت این صفحات هستن همه نابغه هستن و فکر میکردم کسی بخواد یه خط بنویسیه باید کلی برنامه نویسی بلد باشه و ادمین هارو مثل هکرها تصور میکردم!

تعطیلات تابستان دوم دبیرستان رفتیم روستامون و اونجا یه سیستم عالی بود و با نت پر سرعت و طبق معمول در حال وبگردی بودم که به سرم زد منم یه سایت بسازم!

شروع به جستجوی آموزش کردم و داشتم با مفاهیم سایت و وبلاگ و وردپرس آشنا میشدم و دنبال یه راه ساده میگشتم که رسیدم به بلاگفا!

وقتی وارد پنل مدیریت بلاگفا شدم و اون سادگی بیش از حد دیدم تمام تصورات از ادمین های سایتها ریخت بهم و به جای هکر یه مشت آدم بیکار تر از خودم که با زیرشلواری نشستن گوشه خونه و پست میذارن جاشونو گرفت:/

ولی از این فتح برگ خوشحال بودم و درحالی که داشتم چندین میلیون بازدیدکننده در روز برای وبلاگم تصور میکردم به برادرم گفتم " ببین من وبلاگ ساختم" که با جمله " وبلاگ نویسی ماله بیکارهاست " رو به رو شدم!

این قدم بزرگ همینجا تمام شد و دیگه سمت وبلاگ نرفتم

 

آن سال به یه مدرسه جدید رفتم و اونجا با ی وبلاگ نویس دیگه آشنا شدم ؛ بعد کمی صحبت قرار شد مسابقه بدیم ببینیم کی وبلاگ بهتری داره

 اون در مورد پرنده ها می نوشت و منم زدم تو کار جوک و البته هردو کپی کار بودیم!

یک سال این مسابقه ادامه داشت و صحبت هر روز ما تو مدرسه در مورد وبلاگ ها بود، سال بعد مجدد مدرسه تغییر دادم و دیگه ننوشتم چون بعد یک سال امکانات بلاگفا نمی تونست انتظارات منو برآورده کنه!

دوستم هم رفت یه سایت خبری زد و بعد مدتی دیگه ننوشت و منم ندیدمش!

بعد از آسیب دیدن بلاگفا رفتم سر اغش دیدم دو سوم مطالب نیست و جالبه بعد چند ماه وبلاگ فیلتر شد!

بعد از اون رفتم دنبال یه سرویس بلاگدهی دیگه و شدم خانه به دوش!

هرچی سرویس بود تست کردم و از هیچکدوم راضی نبودم و هرکدوم یه داستانی داشت یکی مثل blog20 یهو غیب شد و اون یکی پیش فرض تبلیغ پاپ آپ داشت و نهایتا ول کردم 

 

موج دوم!

دوباره ، تو همون روستا و پشت همون سیستم که وبلاگ نویسی باهاش شروع کردم نشستم ولی اینبار قرار بود برای کسی دیگه وبلاگ بسازم که در مورد همون روستامون بنویسه!

گفتم بلاگفا خوب نیست و رفتیم سمت رزبلاگ ولی رزبلاگ تایید موبایل میخواست و هرکار کردیم کد تایید نیامد برای موبایلش!

یادم آمد تو دوران آوارگی یه سرویسی بود ب اسم بیان که چون پولی بود نرفتم سمتش

آمدم اینجا ثبت نام کنم اون بنده خدا ایمیل نداشت، ایمیل خودمو زدم دیدم نوشته حساب کاربری قبلا ساخته شده

اون طرف حوصله اش سر رفت گذاشت رفت کلا!

من موندم و بیان!

و قصه اصلی از اینجا شروع شد!

رفتم وبلاگ های برتر دیدم اینجا همه روزمره نویس هستن و اولش مسخره به نظر آمد ولی یکم خوندم دیدم منم حرف برای گفتن دارم!

وبلاگ زدم و چندروزی با مشخصات واقعی مینوشتم و اتفاقا همزمان بود با ایام محرم و منم چندتا پست از مراسمات روستا گذاشتم و در نتیجه چون کسی دیگه در مورد روستا نمی نوشت من آمدم صفحه اول گوگل!

داشتم حال میکردم با وبلاگ و خوندن بقیه که یکی از بچه های روستا کامنت زد:" ایول بیشتر بنویس"

درجا آدرس وب عوض کردم و گذاشتم " دلنوشت "

اون وبلاگ بعد یک سال حذف شد!

چون  همه چی با جزییات بود و پیدا کردنم با سرچ چندتا مکان و روستا و اسم خاص ساده بود و اینکه روند خاصی نداشتم تو وب نویسی و کلا داشت مزخرف میشد

 

 

موج سوم!

وارد دانشگاه شدم یه گوشی هوشمند گرفتم و گند زدم به همه ی زندگی خودم

همه شبکه های اجتماعی روگوشیم بود و البته چون دوتا خط داشتم از همه دوتا اکانت داشتم!!

روزی 5-6 ساعت اینستاگرام و باقی هرچی موند تلگرام گردی های بی هدف!

داشتم کلافه میشدم، جای یه چیزی تو زندگیم خالی بود!

فکر نکنید جای وبلاگ خالی بود! وبلاگ مجازیه و غیرواقعی و پول نت سر وقت ندی دیگه نیست!

باید زندگیمو تنظیم میکردم و نیاز به افرادی داشتم که کمکم کنند! نیاز به م!

برگشتم به وبلاگ نویسی!

وبلاگ مجازیه اما آدم های واقعی پشت این وبلاگ ها اونقدر گرم و مهربون هستن که محبتشون حس کنم

آدم های اینجا ایموجی :) گذاشتنشون 100تا ارزش داره به قلب های اینستا!

قبلا از تغییرات خودم تو این وب دونه دونه نوشتم ولی بعضیا تازه آمدن بهشون میگم این وب با من چیکار کرد!

قبلا تا لنگ ظهر خواب بودم، کارم بود چرخیدن اینستا،تلگرام،توییتر و. 

کار خاصی نمیکردم و هدف خاصی نداشتم!

الان 4 صبح بیدار میشم؛ کد میزنم، زبان میخونم، تفسیر میخونم،سیر مطالعاتی دارم البته جدا از مطالعه آزاد و البته دارم برنامه میچینم برای پول در آوردن که البته تا فاز عملیاتی نگیره اسم نمیبرم :)

 

این تغییرات نمیدونم برای شما چقدر بزرگه ولی هر کدوم برای من کلی سختی داشت تا شروع کردم!

و اینم بگم ایده هر کدوم از اینا رو از یه وبلاگ گرفتم:)

اون آدم بیکار و بی هدف برای دوسال آیندش برنامه ریخته و  الان کمبود وقت داره و دوست داره هر روز 240 ساعت بود تا میتونست به کارهاش برسه!

 

وبلاگ نویسی دوست دارم چون فضاش دوستانه هست؛ اینجا مجبور نیستی جملات بزرگان و سخنان پندآموزی که دخترباز دانشگاه استوری کرده بخونی:|||

اینجا تصویر خودتو با کلمات نقاشی میکنی و و تصویر لباس و کفش نو و ماشین فلان مدلت رو با بشقاب غذا نمیذاری!

از نظر من توی وبلاگ نویسی نکات مثبت غالب هست بر مسائل فرعی و منفی ها و برای همین یه فضای آرام داره که که هر وقت ذهنم آشفته میشه بهش پناه میارم:)


 

1. آقای سر به هوا که لطف کردن مارو دعوت کردن یکی از سه تا سر به هوای دیگه بیان هستن البته غیر خودم!

2. دعوت میکنم از ---

داشتم اسم مینوشتم دیدم باز داره تبدیل میشه به طومار شائولینگ!

3. همه دعوتید بنویسید:)

4. وقتی نوشتید لینک  اینجا  بفستید!

5. حتما بنویسید، من همه چیم خوب بشه نوشتم نمیشه ولی مال شما خوندن داره:)


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

moshaverezanashoyi12 خوابُ خيال مدرسه خانه ای سرنوشت ساز... مناقصات و مزایدات فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی گل من گلی روزانه های یک مرد متاهل مشاوره تضمینی کنکور99-کنکور تضمینی limuu zoompelas